سرمست شد نگارم بنگر به نرگسانش مستانه شد حدیثش پیچیده شد زبانش گه می فتد از این سو گه می فتد از آن سو آن کس که مست گردد خود این بود نشانش چشمش بلای مستان ما را از او مترسان من مستم و نترس... ادامه متن
شبی در مسجدی شد نیک مردی که در دین داشت اندک مایه دردی عزیمت کرد آن شب مرد دلسوز که نبود جز نمازش کار تا روز چو شب تاریک شد بانگی برآمد کسی گفتی بدان مسجد در آمد چنان پنداشت آن مرد نمازی که... ادامه متن
خداوند گفت : دیگر پیامبری نخواهم فرستاد ، آنگونه که شما انتظار دارید ؛ اما جهان هرگز بی پیامبر نخواهد ماند . و آنگاه پرنده ای را به رسالت مبعوث کرد … پرنده آوازی خواند که در هر... ادامه متن
سخت آشفته و غمگین بودم… به خودم می گفتم:بچه ها تنبل و بد اخلاقند دست کم میگیرند درس ومشق خود را… باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم و نخندم اصلا تا بترسند از من و حسابی ببرند… خط کشی آور... ادامه متن
روزها میگذرد هیچ ندارم راهی زچه روًغصه خورم بر بد وخوبش گاهی خوب وبد بر من وتو هیچ وفایی نکند گر تو با دل نگری در همه حالت شاهی عمر هر لحظه تحول بکند دل خوش دار حول حال به أحسن ز خدا می خواه... ادامه متن
محتسب مستی بدره دید و گریبانش گرفت گفت مست ای دوست این پیراهن است افسار نیست گفت مستی زان سبب افتان و خیزان میروی گفت جرم راه رفت نیست ره هموار نیست گفت می باید ترا خانه قاضی برم گفت روصبح آ... ادامه متن
ساقی امشب باده در دف میکند مستی ما را مضاعف میکند در حریم خلوت اسرار خود باده نوشان را مشرف میکند باده گفتم بادها جاری شدند خام ریشان اسب اساری شدند چند خواهی بافتن لاتاعلات فاعلات فاعلات فا... ادامه متن
امشب به قصه ی دل من گوش میکنی فردا مرا چو قصه فراموش میکنی این در همیشه در صدف روزگار نیست می گویمت ولی توکجا گوش میکنی دستم نمی رسد که در آغوش گیرمت ای ماه با که دست در آغوش میکنی در ساغر ت... ادامه متن
خانه دوست کجاست ؟ در فلق بود که پرسید سوار آسمان مکثی کرد رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شنها بخشید و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت: “نرسیده به درخت، کوچه باغی است که از خوا... ادامه متن
من نیستم تا بدانم کیستم، می روم تا بدانم چیستم وصل می خواهم… شاید در این راه من شوم رسوا، یا شوم پیدا… شاید که این ره رود به دریا… یا که کویری تشنه از فراق آب و تا قیامت اس... ادامه متن