گاهی وقتها بعضی از آدم¬هایی که با رفتارشان خود را یک سر و گردن از دیگران بالاتر و مهمتر میبینند در ارتباطشان با دیگران به¬جای خرسندی نتیجه عکس میگیرند. خصوصاً در ارتباط با فردی که برای زندگی انتخاب کردهاند، چه حد میتواند مخرب و حادم بنیان محبت و عشقی باشد که قرار است یک عمر ستون خانوادهای را برپا دارد. درواقع خود پشت پا به خوشبختیشان زده و سبب به وجود آمدن احساس حقارت در شریک زندگی خود میشوند. تجربهای که هم سبب انصراف من در ازدواج و هم سبب به وجود آمدن این عقیده در من شد:
وقتی من با کوروش نامزد شدم حدود بیستوپنج سالم بود یعنی دختری که بهاندازه کافی عاقل و بالغ بود که تااندازهای با تشخیص رفتار خوب و بد، همسری را انتخاب کند که تا حدی از لحاظ فرهنگی و اجتماعی با فاکتورهایی که معمولاً هر کس در نظر دارد خیلی تفاوتی نداشته باشد. گرچه در مورد بعضیها ممکن بود اشتباه کنم، اما در مورد خودم و کوروش تقریباً مطمئن بودم که این تفاوتها چندان چشمگیر نیستند و اگر موقعیت خانوادگی هردو در کفه ترازو قرار داده میشد، کفها در یک سطح قرار میگرفتند؛ اما بااینهمه نمیدانم چرا کوروش و خانوادهاش خود را بیشتر ازآنچه بودند میدیدند. چه ازلحاظ خانوادگی و اصالت و این حرفها و چه ازلحاظ مالی و یا علمی.
راستش ابتدا از اینکه خود را تا این حد مهم میدانستند برایم اهمیتی نداشت. چرا که درک من تا به امروز از بالا و پائین بودن هرکس، آن جوهر وجود فرد است که شخصیت و منش او را میسازد و وی را فردی موفق و یا ضعیف معرفی میکند، نه صرفاً ظواهر و یا زرقوبرقهای ظاهری. به همین دلیل میگفتم – حالا که دلشان به این خوش هست، بگذار به خودشان بنازند؛ اما وقتی پای ازدواج پیش آمد فهمیدم که نه! این موضوعی نیست که فقط به خودشان ربط داشته باشد بلکه لطف و عنایتشان شامل حال عروس و داماد و هر کس که با ایشان وصلت و یا حتی دوستی کند هم میشود. وقتی این را فهمیدم که بهدفعات نشانههای آن را دیدم.
مثلاً هر وقت با کوروش تنها بودم به¬جای اینکه از خودمان و آیندهمان حرف بزنیم، او از موقعیت اداری پدر خود که در فلان اداره فلان پست را داشته داستانهای زیادی تعریف میکرد که چه کسانی زیردستش بودند و چه کیا و بیایی داشت آنقدر که من احساس حقارت میکردم و متأسفانه این خصوصیت در تمام اعضاء آن خانواده بود.
روزی در منزلشان مرا برای ناهار دعوت کرده بودند. ناهار تمام شده بود و همه دور هم نشسته و مشغول صحبت بودیم و از هر دری سخن به میان آمد. یکدفعه سیمین خواهر کوروش بدون مقدمه گفت:
– آخه خانواده ما با آن همه اصالت و قدمتی که داره نمیتوانیم با هرکسی که ازدواج بکنیم، حالا کوروش خودش انتخاب کرده دیگه ما نتونستیم چیزی بگیم وگرنه هرکسی که توی خانواده ما میاد باید از خودمون باشه.
– من که انتظار چنین حرفی را نداشتم، ابتدا معنی آن را درک نکردم یا در آن لحظه برایم جا نیافتاد؛ اما بعد از چند دقیقه که روی آن فکر کردم چنان جا خوردم که نمیدانستم چه بگویم و چه جوابی به او بدهم. بهقدری عصبی شده بودم که همهشان از قیافهام متوجه دستهگلی که سیمین به آبداده بود شدند. سیمین که این حرف را زده بود با لبخندی حاکی از تمسخر نگاهی به من کرد و سپس بلند شد و رفت. انگار منظورش توهین و ناراحت کردن من بود. در آن لحظه من بلافاصله بهقصد رفتن از جا برخاستم و بهطرف در رفتم کوروش و مادرش به اصرار خواستند که من را نگاه دارند اما من که دیگر تحمل آن خانه را نداشتم با خداحافظی سردی آنجا را ترک کردم. در راه کوروش که فهمیده بود چقدر این موضوع به من برخورده سعی میکرد که موضوع را به¬قول معروف ماستمالی کند. اما من آدمی نبودم که به این زودی چنین حرفی را فراموش کنم. بخصوص که خودم را از هر حیث شایسته میدانستم و اجازه نمیدادم که کسی با این طرز فکر خود را به من نزدیک کند، چه رسد به اینکه با او پیوند زناشویی ببندم.
کوروش آن روز چندین بار از من عذرخواهی کرد و من که نمیخواستم موضوع را کش بدهم بالاخره کوتاه آمدم.
چند هفته بعد دخترخالهام میهمانی¬ای برای خاطر من ترتیب داد. وقتی به کوروش گفتم، ابروهایش را بالا کشید و گفت این¬ها کی هستند، چهکارهاند، راستش من دعوت هرکسی را قبول نمیکنم! گفتم:
– هر کسی؟ شهلا دخترخاله منه بقیه مهمانانشان همه اعضای هردو خانواده هستند.
درحالیکه لبانش را که روی آن سبیل باریکی بود بالا و پائین میکرد با اکراه و تبختر دعوت را قبول کرد. روز مهمانی با هم به منزل دخترخاله رفتیم. باوجود استقبال گرمی که شهلا و همسرش از ما کردند و کلی او را گرم گرفتند، کوروش در گوشهای روی مبل نشست و کتابی را که در کیف داشت درآورد و شروع به خواندن کرد. مادرم که رفتار او را برخلاف ادب اجتماعی دید از من پرسید:
– کورش چرا اینطوری نشسته و با کسی حرف نمیزند مگر بهزور آوردیش؟ من برای اینکه رفعورجوع کرده باشم گفتم:
– نه آخه او برای کنفرانسی که فردا داره باید مطلب تهیه کنه برای همین از فرصت داره استفاده می-کنه. درحالیکه مادرم به من چشمغره میرفت گفت:
– بسه بسه اینقدر تبرئه¬اش نکن این کارش یعنی بیاحترامی به ما، بره تو خونه¬ش کتاب بخونه. من میدانستم که مادر درست میگوید اما در آنجا نمیتوانستم بیشتر از این عکسالعملی نشان بدهم و تا زمانی هم که از آنجا بیرون برویم حرص خوردم. نمیدانستم با او چه رفتاری باید داشته باشم پیش خود فکر میکردم که چطور ممکن است فردی اینقدر ازخودراضی و از خود متشکر باشد؟ تا منزل با او حرفی نزدم هرچه از من سؤال میکرد جوابش را ندادم خودش را زده بود به راه دیگر. وقتی از او جدا شدم تا یک هفته نه به او زنگ زدم و نه به زنگهای او جواب دادم. بعد از یک هفته که به منزل ما آمد من قدری از عصبانیتم کاسته شده بود و دوباره آشتی کردم و بدون اینکه چیزی به¬ روی خود بیاورم، رفتارم را عادی جلوه دادم. کمکم به تاریخ عروسی ما نزدیک میشد و باید به دنبال خانه میگشتیم. او قبلاً از مجتمع آپارتمانهایی که در قیطریه داشتند و فلان تعداد آپارتمان در آن بود و چه اندازه مساحت داشتند و چه قدر اجاره میگرفتند، بارها برایم تعریف کرده بود؛ و من هم تقریباً خیالم از جانب منزل راحت شده بود. چون با آن پزی که به آنها میداد فکر میکردم که حتماً مالک یکی از آنها خواهیم بود و یا حداقل در آنجا ساکن خواهیم شد؛ اما در کمال تعجب دیدم به بنگاهی در یکی از محلههای قدیمی و جنوبی شهر سفارش منزل کرده. به من گفت که برویم و آنجا را ببینیم. من که تعجب کرده بودم علت این کار او را پرسیدم. در جواب گفت:
– چون اون آپارتمانها همه شون اجاره رفتند برای همین ما باید در جای دیگری زندگی کنیم. من که باز چهره دیگری از آیندهام میدیدم یکلحظه پیش خود فکر کردم سالی که نکوست از بهارش پیداست. زندگی که از ابتدایش با من من کردن و به رخ کشیدن خود بهطرف مقابل و بعد با نشان دادن روی دیگری از زندگی واقعی خود شروع شود چه¬ها که پیش خواهد آمد. بنابراین بهعنوان آخرین حرف و اتمامحجت، به او گفتم:
– بااینهمه تعریفی که تو و خانوادهات از خود¬تون کردید خیال میکنی که من هرجایی که تو بخوای میرم زندگی میکنم! پس اون¬همه مالومنالی که به اون مینازیدی کو؟! اون اصالت و نجابتی که هر جا و هر کسی را قبول ندارید کجاست؟!
کوروش سعی کرد با لفاظی موضوع را دوباره به نفع خودش برگرداند اما من که تصمیم خود را گرفته بودم و این ازدواج را از همان لحظه، نافرجام پیشبینی میکردم عطای او را به لقای اصالت و بزرگی خانوادهاش بخشیدم و حلقه را از انگشتم خارج کرده و روی داشبورد اتومبیل گذاشتم و پیاده شدم. کوروش هرچه اصرار کرد که بایستم تا توضیح بدهد، بدون توجه به حرفهایی که میزد سوار تاکسی شده بهطرف منزل به راه افتادم. در راه از اینکه او من را با این رفتارش از خود بیزار کرده و تا این حد دستکم گرفته عصبانی بودم؛ اما ته دلم از اینکه زود متوجه این خصوصیت او شده و دست او را خوانده بودم، راضی بودم و خدا را شکر میکردم. راضی بودم که باتحمل بیجا و توجیه رفتار بد او آیندهام را تباه نکردم. آیندهای که بهاحتمال قوی تمام آرزوهایم را برای یک زندگی بادوام و با تفاهم و احترام متقابل باید از دست میدادم. آیندهای که باید یا بااحساس حقارت و جدال و جروبحث ادامه پیدا میکرد و یا با تولد نفوس بیگناهی که پا به این دنیا میگذاشتند به طلاق میانجامید که درنهایت، رنج بود و ناکامی و حسرت لحظهای آرامش، خوشحال بودم از اینکه در چنین گردابی غرق نشدم تا با از دست دادن اعتمادبهنفسم در پی جبران شخصیت تحقیرشده به هر عمل ناپسندی دست بزنم و باز دستآویزی به دست همسری داده که از ابتدا بهقصد ستیز برای تفوق و برتری خود ازدواجکرده بود. این چشمانداز در آن لحظه برایم بسیار ناگوار مینمود و تنها راهی که در مقابل میدیدم انصراف از ازدواج با کوروش بود و بس.
نکاتی پیرامون داستان حقارت غرور
آمارها نشان میدهند، هرچه سطح فرهنگی و طبقاتی زن و مرد به یکدیگر نزدیکتر باشد امید به دوام ازدواج بیشتر است. این مورد اگر در میان موارد دیگر مانند اختلاف سطح سواد و عدم تمکین و عوامل اقتصادی و مالی، اعتیاد و غیره از اهمیت بیشتری برخوردار نباشد، کمتر نبوده، و یکی از عواملی است که بخصوص در سطح و طبقه تحصیلکرده و کسانی که در فعالیتهای اجتماعی و مسئولیتهای کاری، پابهپای همسر تلاش میکنند بیشتر مطرح میگردد. به نظر میرسد که پرورش اخلاق و تواضع و فروتنی، نقش مهمی در تدوین شخصیت افراد ایفا مینماید. اینکه افراد بزرگسال چه الگوهایی در مقابل فرزندان قرار داده باشند و یا برای پوشاندن عقدههای خودبزرگبینی خویش، چه اندازه خود را مهمتر ازآنچه که هستند معرفی مینمایند و یا اگر بهواقع ازلحاظ سطح فرهنگی و اقتصادی دارای امکاناتی بوده و از آنها بهخوبی بهرهمند گردیدهاند که طبیعتاً اثرات آن در نحوه زندگی و طرز تفکر و تلقی افراد از محیط خود گاه چشمگیر و گاه غیرقابل رؤیت میباشد، قابلبررسی است.
شکی نیست که هر فردی از هر طبقه و فرهنگی که باشد علاقه به مهم نمایاندن خود دارد که اغلب جهت این منظور رفتارهای مختلفی از خود ظاهر نموده، گاهی با تعاریف مبالغهآمیز سعی در برانگیختن حس احترام بیشتر در طرف مقابل نسبت به خود مینماید. لازم به ذکر است که احساس مهم بودن جزئی از خصوصیات آدمی است و تعادل در آن، سبب اعتمادبهنفس انسان میگردد؛ اما چیزی که باعث اختلاف در مراوده و یا ارتباط با دیگران می¬شود، تصور برتری و یا بهتری و یا هر رفتار دیگری است که احساس حقارت و کوچک شمردن و ناچیز بودن را در طرف مقابل ایجاد نموده، اهانتی بر شخصیت و شأن انسانی وی محسوب میگردد؛ و تأسفانگیزتر زمانی است که زن یا شوهر گرفتار چنین معضلی گشته و بر اثر چنین برخورد و ارتباطی، احترام و محبت از فضای زندگی آنان رخت بربسته و کینه و دشمنی جایگزین آن میگردد.
این نگاه، نمایانگر آن است که یکی، دیگری را چه درست و چه غلط همسطح و همطبقه خود ندانسته با ناچیز شمردن افکار وی، مشورتهایش را در امور زندگی با هرکسی غیر از شریک زندگیاش انجام داده و همواره با به تمسخر گرفتن نظرات و سلیقههای وی موجب تحقیر همسر خود میگردد. انعکاس این طرز فکر و رفتار مشخص است، دفاع طرف مقابل همراه با بحثهای پرخاشجویانه و کشمکشهای لجوجانه. یا در صورت دوام ازدواج، رویکرد بیرونی که اثرات آن روی تکتک افراد خانواده که مهمترین آنها فرزندان میباشند نمایان خواهد شد.
پس چه باید کرد؟
به نظر میرسد که قبل از انتخاب همسر و تعیین معیارهایی که بتوانیم شریک آینده را انتخاب کنیم ابتدا باید خود را ارزیابی نموده، آنچه را که از خود می¬دانیم فهرست و نقاط مثبت و منفی خود را شناسایی نماییم و به درون سایههای وجود خود گام نهاده، تونلهای روح خود را با نورافکنی که معایب دیگران را بهوضوح میبینیم، معایب خود را در معرض دید خود قرار دهیم. در چنین حالتی است که مسئولیت همه آنچه هستیم، چه حالاتی که دوست داریم و چه آنهایی که دوست نداریم را میبینیم و میپذیریم.
لازم نیست که همه آنها را دوست داشته باشیم، همانقدر که وجودشان را احساس کنیم و نزد خود به وجود آنها اعتراف داشته باشیم کافی است. لزومی ندارد که به خاطر جنبههای منفی خود را سرزنش نماییم زیرا آنها اکنون جزئی از وجود ما هستند. احساس تملکشان در واقع گامی است در راه بهبود و ایجاد یک گزینش بهتر. چراکه آن ویژگی¬هایی را که طرد و پنهان کرده و یا به دیگران نسبت دادهایم می¬دانیم که از آنِ ماست. چنین صداقتی با خود مشکلاتی را که احتمالاً در آینده مخل یک انتخاب مناسب است از میان برخواهد داشت.
با آگاهی از خود و کنترل خصوصیات اخلاقی و نفسانیمان، از افراطوتفریط درباره انتظاراتمان، با تفکر اقدام به انتخاب فرد موردنظر می¬نماییم. آنچه مسلم است اینکه از ازدواج نباید انتظار و توقع بیشازاندازه و یا بسیار کم داشته باشیم. چنانکه آب، هیچوقت از سطح خود بالاتر نخواهد رفت. دو نفر تا حدی میتوانند از وصلت خود نتیجه بگیرند که در تأمین موجبات سعادت در زندگی زناشوییشان تا حد ممکن همت نموده باشند؛ یعنی با توجه به شناخت خود و انتظاراتشان در زندگی، اگر هریک دارای صبر و گذشت نبوده و سختگیر و آمر و مستبد و ظنین و همچنین کمحوصله و خودخواه باشند، نباید انتظار داشت که اینگونه صفات، ازدواج را قرین سعادت و خوشبختی نماید و یا اینکه با سعی در تغییر خصوصیات همسر و شریک زندگی، وصلتشان سعادتمند گردد.
ازدواج خوب، رویه و طریقه ایست که نواقص و معایب افراد را تدریجاً اصلاح میکند. این اصلاح، خالی از اشکال نیست و به همین علت است که در این مورد وجود عشق و محبت واقعی، به¬جای تکبر و سلطه و برتریجویی از هر مورد دیگر در ارتباط خانوادگی ضروریتر میباشد. در این داستان اگر کوروش تکلیف خود را با انتظارات خود از ازدواج روشن و مداخلات خانواده در روابط با همسرش را معلق به حفظ احترام وی می-نمود و حدود مکالماتی را که برای حفظ این حریم باید رعایت گردد تعیین مینمود، میتوانست ارتباطی را که میرفت بهتدریج شکل خانواده بگیرد، حفظ نماید. مشکلاتی که کوروش در تعامل خود با منیر داشت، منحصر به خودخواهی و خودبزرگبینی وی نبود، بلکه به علت این بود که تحت نفوذ فکری و ارتباطی خانواده قرار داشت و فاقد استقلال فکری بود که وی را قادر به ابراز احساسات عاشقانه خود نماید. بدتر از همه آنکه پذیرش و رعایت احترام همسر خود را منوط به پذیرش و احترام از طرف خانواده قرار داده بود که این خود یکی از خصوصیات نابالغ، وابسته و رشد نیافته در کوروش بهحساب میآمد. زن و شوهر در روابط خویش با خانوادههای خود، باید محدودیتی قائل باشند تا استقلالشان را دچار مخاطره ننماید. با همفکری در ساخت آشیانه خود از یکدیگر تأثیر بگیرند. در غیر این صورت در تقابل با یکدیگر این تأثیرات به حداقل رسیده، با عدم توانایی دررسیدن به یک نقطه اشتراک در زندگی روبرو میگردند.
زن و شوهر در صورت تلاش در جهت تفاهم، سبب تکامل یکدیگر گردیده و در صورت عدم آن و ایجاد موانع جهت رشد شخصیت فردی و اجتماعی، جز رنج و اختلالات عصبی و روانی نتیجه¬ی دیگری عایدشان نخواهد گردید.